16. بهمن 1396 - 11:57   |   کد مطلب: 20686
گفت‌وگو با مریم نشیبا، گوینده پیشکسوت رادیو;
بگویند کار نکن، لباس بچه می‌فروشم
بانوی قصه‌گوی رادیو در سال‌های پس از انقلاب است؛ مریم نشیبا در برنامه‌های مختلف رادیویی و تلویزیونی به عنوان گوینده فعالیت داشته، اما نامش بیش از هر چیز با رادیو و قصه‌گویی عجین شده است.
گفتگو,مریم نشیبا,گوینده رادیو,shabnamha.ir,شبنم همدان,afkl ih,شبنم ها;

به گزارش شبنم همدان به نقل از جام جم : کلامش رنگ تصویر دارد و گرم و شیرین سخن می‌گوید. نشیبا و صدایش را از سال‌ها قبل و بیشتر با برنامه‌های باسابقه رادیویی چون «شب بخیر کوچولو» و «گلبانگ» می‌شناسیم. با او پس از ضبط برنامه شب بخیر کوچولو گفت‌وگو کردیم تا از سال‌های متمادی حضورش در رادیو بگوید.

سال‌هاست برنامه‌هایی چون شب‌بخیر کوچولو با اجرای شما پخش می‌شود. دلیل این ماندگاری چیست؟

این را مردم باید بگویند، چون من همان مریم نشیبا هستم که سال 1369 اجرای این برنامه را آغاز کردم؛ البته پخته‌تر شده‌ام. این ماندگاری مدیون لطف و توجه مردم است که با وجود گسترش رسانه‌ها و امکانات مجازی برای همه سنین، باز این برنامه را می‌شنوند. احتمالا در من، صداقت و حسی دیدند که معرف محبتم به بچه‌هاست. نمی‌گویم من آدم صادقی هستم، اما در مقابل بچه‌ها این خصلت را دارم، چون آنها را دوست دارم. همچنین سوژه‌های قصه‌هایم مورد پسند خانوده‌هاست و در جهت اخلاق، مهرورزی و به طور کلی تربیت کودکان. بیش از بچه‌ها، والدین به این برنامه علاقه‌مندند و اگر بچه‌ها زمان پخش برنامه را فراموش کنند، بزرگ‌ترها به خاطر خودشان هم که شده به آنها یادآوری می‌کنند.

هنوز همان شور و هیجان را برای اجرا دارید؟

هنوز همان شور و علاقه را برای اجرا و قصه‌گویی دارم. مثلا امروز 12 تا قصه خواندم. حتی گاهی با فکر و حوصله بعضی از قصه‌ها را اصلاح می‌کنم.

بازخوردها طی این سال‌ها چگونه بوده است؟

از مردم تشکر می‌کنم، چون انگیزه برای بقای برنامه‌های من هستند. اگر مردم نخواهند صدایم را بشنوند مریم نشیبا جایگاهی ندارد و باید گوشه خانه بنشیند و احتمالا افسرده و بیمار می‌شود. راستش نمی‌توانم از خودم تعریف کنم. اغلب به من می‌گویند صدایت آرامش بخش است و من این خصلت را از مادر به ارث برده‌ام. طبیعی است در خانه ممکن است عصبی بشوم اما در مواجهه با مردم و در محیط کارم هیچ‌کس تا به حال از من خشونت ندیده است. به نظرم همین مسأله باعث می‌شود مثلا یک جانباز تماس بگیرد و بگوید: با این که می‌توانم برای خودم آهنگ پخش کنم، گلبانگ را گوش می‌دهم و حتی ساعت 3 بامداد تکرار آن را می‌شنوم و با آرامشی که از این برنامه می‌گیرم دوز داروهایم کمتر شده است. نمی‌دانم چه حقه‌ای در کار من است؟! شاید به ذاتم برمی‌گردد چون بازی نمی‌کنم و خودم هستم؛ اگر در زندگی بازیگر باشی بالاخره پرده می‌افتد و آن طرف پرده مشخص می‌شود. من سال‌هاست در سازمان هستم و اگر نقش بازی می‌کردم در این مدت کسی مچم را می‌گرفت. همکارانم احساساتم را نسبت به خودشان می‌فهمند. وقتی کسی مشکلی دارد من نمی‌توانم بی تفاوت باشم. سعی می‌کنم به طرق مختلف مشکلش را رفع کنم. بچه‌ها و به طور کلی آدم‌ها را دوست دارم. حتی در اتوبوس اگر مشکلی برای کسی پیش بیاید نمی‌توانم بی‌تفاوت از آن بگذرم. به خاطر دارم یک خانم، گریان در اتوبوس کنارم نشست. دلیل حالش را که پرسیدم گفت باید چشمم را عمل کنم و هزینه‌اش سه میلیون تومان است. او را به یک دکتر آشنا ارجاع دادم. کسی که من را از طریق شب بخیر کوچولو می‌شناخت. یک کتاب همراهم بود که انتهایش یک صفحه سفید داشت، روی آن برای دکتر نامه نوشتم و این خانم را به ایشان معرفی کردم و مشکل حل شد. این کارها من را شاد می‌کند و برایم قیمت ندارد.

چگونه از طریق برنامه با شما آشنا شدند؟

یک‌بار که به مطب ایشان مراجعه کردم، صدای من را شناخت. خیلی ذوق کرد و گفت: وقتی دانشجو بودم ساعت 9 شب در خوابگاه لحاف را روی سرم می‌کشیدم تا کسی متوجه نشود و برنامه شما را گوش می‌دادم.

یعنی سعی می‌کنید از شناخته شدن به واسطه رادیو و رابطه‌ای که از طریق برنامه با مخاطبانتان برقرار می‌کنید در جهت خیر استفاده کنید؟

نه این گونه که می‌گویید نیست. بگذارید یک مثال بزنم. شاگردهایم امروز در گوشه و کنار دنیا زندگی می‌کنند و هنوز با من در ارتباطند. یکی از آنها سال‌ها پیش در سفرش به ایران با فرزندش به مدرسه و دیدار من آمد. وقتی از او پرسیدم نام فرزندش چیست، گفت: نشیبا! تعجب کردم و گفتم تو معنی فامیل من را می‌دانی که آن را روی بچه‌ات گذاشته‌ای؟! گفت: این چیزها برای من اهمیت ندارد. من عاشق شما هستم. آن موقع من در کار رادیو نبودم. یعنی می‌خواهم بگویم این احساس درونی است و خیلی به حرفه من ارتباطی ندارد. در ضمن اگر به واسطه شهرت باشد. من در مقابل بزرگان هنر عددی نیستم. اصلا من به آن صورت چهره تلویزیونی نیستم.

اما به هر روی به واسطه سال‌ها فعالیت و جنس صدایتان خیلی‌ها شما را می‌شناسند؟

بله، دیروز رفته بودم سبزی بخرم و اتفاقی با یک خانم چادری همکلام شدم. یکدفعه بچه پنج ساله‌اش گفت: مامان مامان مهدپویا، مهدپویا! این برنامه برای شبکه تلویزیونی پویا ست، اما تصویر من در آن پخش نمی‌شو د و تنها صدایم به گوش کودکان می‌رسد.

چقدر در کارهای تصویری حضور داشته‌اید؟

در گذشته برنامه‌هایی داشتم مثل «روز نوروز» که از شبکه یک پخش شد و نویسنده‌اش آقای علی معلم دامغانی بود و برنامه‌ای دیگر برای شبکه دوی سیما که به معرفی چهره‌های برتر علمی جهان می‌پرداخت. زیاد علاقه‌ای به حضور در تلویزیون ندارم. با این که از لحاظ مالی گاه پیشنهادهای بهتری داشته‌ام. همیشه جمله آقای خجسته در گوشم است که گفتند: بعد از شب بخیر کوچولو به تلویزیون نرو، چون بچه‌هایی که آن برنامه را گوش می‌دهند تصور می‌کنند تو در دل قصه‌هایی هستی که تعریف می‌کنی و مثلا تو را در جنگل و همراه قصه‌هایت می‌بینند. وقتی تصویرت را در لوکیشن و قاب تلویزیون مشاهده کنند، باورپذیری و جذابیت قصه‌هایت برایشان کم می‌شود.

به گلبانگ هم اشاره کردید، این برنامه هم سال‌هاست پخش می‌شود.

حدود 25 سال از شروع این برنامه می‌گذرد. آن سال‌ها کار را با تهیه‌کنندگی خانم جدلی شروع کردیم و مسئول کار هم آقای پوریا معلم بود. یادش بخیر دوستان دیگری هم بودند. بعدها برنامه تک گوینده شد و الان خانم ندا حاجی‌اسماعیلی که جای نوه من است، تهیه‌کننده و نویسنده برنامه است که جزو شاخص‌های رادیو هستند.

اگر روزی قرار باشد میان اجرای گلبانگ و شب بخیر کوچولو یکی را انتخاب کنید، انتخابتان کدام است؟

واقعا نمی‌دانم. هر کدام برایم یک جور است. البته اگر روزی بگویند سر کار نیا، به اولین مغازه لباس بچه می‌روم و با افتخار لباس بچه می‌فروشم. به مهدکودک هم می‌روم و می‌گویم اجازه بدهید من روزی یک ساعت با بچه‌ها بازی کنم و برایشان قصه بگویم، حتی حاضرم بابتش پول هم بدهم.

این روزها غیر از این دو برنامه کار تازه‌ای دارید؟

یک برنامه به نام «آیه‌های مهربانی» برای شبکه رادیویی قرآن است که آن را با یک دختر خانم چهارم یا پنجم دبستان اجرا می‌کنم و قرار است از اول بهمن ماه هر شب پخش بشود. هر قسمت حول محور یک داستان بر اساس آیه‌های تربیتی قرآن است و برنامه حالت نمایشی ـ تربیتی دارد.

بخش اعظمی از شنوندگان شما کودکان هستند، رابطه‌تان در خارج از فضای حرفه‌ای با بچه‌ها چگونه است؟

عالی است. شیوه تدریس من در دبیرستان هم قصه‌گویی بود. مادر دانش‌آموزان می‌آمدند و به من می‌گفتند لطفا معلم دروس دیگر بچه‌های ما هم شما باشید؛ چون فقط تکالیف درس شما را با دقت و حوصله انجام می‌دهند. بچه‌ها هم می‌گفتند ما درس را به خاطر شما می‌خوانیم. من پیگیر دانش‌آموزانم بودم تا جایی که اگر یک هفته یکی از دختران به کلاس نمی‌آمد، هفته آینده از او در مورد غیبتش می‌پرسیدم، چون می‌خواستم اگر معضلی دارد برایش حل کنم. به خاطر دارم یکی از شاگردانم در دو ساعت اول در کلاس چرت می‌زد و این تبدیل به یک علامت سوال بزرگ برای من شد. با همکاران به منزل این دختر رفتیم و متوجه شدیم خانواده او همه فروشنده و مصرف‌کننده مواد مخدر هستند و او به خاطر این که در دام اعتیاد نیفتد از آنها مستقل شده و در یک خانه در خیابان منیریه نظافتچی شده و به دلیل بی‌خوابی و خستگی ناشی از کار همیشه سر کلاس خواب است. ما با آن خانواده صحبت کردیم که به او سخت نگیرند تا بتواند درسش را هم بخواند.

تحصیلات شما جغرافیاست. همین درس را هم تدریس می‌کردید؟

بله. اما معتقدم اگر بچه یاد نگیرد ایتالیا کجاست، در زندگی‌اش با مشکل چندانی مواجه نمی‌شود. بالاخره اینها را می‌خواند و با حداقل نمره قبول می‌شود.من وظیفه دارم او را در جهت درست هدایت کنم. اگر از من می‌پرسیدید روزی قدرتمند شوم چه می‌کنم؟ می‌گفتم: اجازه نمی‌دهم بچه‌ها به جای مدرسه در خیابان‌ها باشند. امیدوارم روزی برسد در دست همه بچه‌های جهان قلم و بر سر سفره‌هایشان یک لقمه نان شرافتمندانه ببینم. آرزو می‌کنم صلح پایدار باشد و همه بچه‌ها از امکانات رفاهی عادلانه برخوردار باشند و هیچ کودکی دغدغه نان، آب و مدرسه نداشته باشد.

انتهای پیام/ص

دیدگاه شما

آخرین اخبار