14. مهر 1397 - 12:25   |   کد مطلب: 21748
همنشینی با معتادان حکایت عجیبی است ! آن زمان که یکی از عضویت در گروه عشق لاتی‌ها و خوردن ته پیک مشروب رفقا می گوید و دیگری از دست رد نزدن به تعارف کوکائینی جنس مخالف در پارتی شبانه؛ اینها جملگی گوشه ای از دنیای تیره و تار منقل نشینان است .

به گزارش شبنم ها به نقل از فارس

چهره‌هایشان حکایت تلخی بیماری ویرانگر اعتیاد دارد و جملگی روزهایی را سپری کرده‌اند که جزء خمودگی و خماری  چیز دیگری در بر نداشته است. اکثرشان از نظر سنی جوان هستند و عده‌ای نیز گرد پیری بر ظاهرشان نشسته است. یکی در گوشه کمپ در افکار خود غوطه ور است و یکی دیگر روی تخت خود لم داده و به گوشه اتاق خیره شده است.

انگار! اینجا ایستگاه آخر امیدواری و بازگشتن به کانون گرم خانواده است و جملگی با این نیت پای به آن گذاشته‌اند تا شاید بن بست زندگی‌شان که حاصل عوامل مختلف فردی و اجتماعی است به راه روشنی ختم شود.

بله! حکایت امروزم همنشینی با جماعتی از معتادان در یکی از روزهای آغازین فصل پاییز و در یکی از کمپ‌های معتادان در جنوب تهران است که در آن حدود صد نفر از معتادان به مواد مخدر نگهداری می‌شوند و کار بازپروری و ترک اعتیاد آنها انجام می‌شود.  

وارد آسایشگاه‌شان که شدم همگی با تصور اینکه قصد دارم برایشان صحبت کنم، سکوت کرده و منظم نشسته بودند.خودم را معرفی کرده و با انتخاب تعدادی از معتادان توسط یکی از مسئولان کمپ، قرار شد تا در اتاق کناری به گپ و‌گفت بپردازیم.

هوای اتاق مانند خود افراد معتاد و هم صحبتم، سنگین و بی روح است! گعده ما به صورت دایره‌ای  شکل می‌گیرد.ابتدا احساس کردم که باید برای ایجاد حس اعتماد، هدفم از صحبت با آنها را توضیح دهم و با توضیح اندکی کم کم شروع به حرف می‌کنند.

اولین فرد، «مهدی» که جوان کوتاه قد، 33 ساله و اهل اصفهان است، می‌گوید: من در خانواده‌ای بوده‌ام که مواد مخدر مثل نُقل و نبات در آن وجود داشته است. در آن زمان که آغاز جوانی‌ام بود یکسری خواسته داشتم که به آن نمی‌رسیدم و رفقای خوبی نداشتم. از بیست سالگی با مصرف تریاک اعتیاد را شروع کردم و بعد شیشه نیز مصرف کردم.

 روزانه چهار تا پنج گرم مواد مصرف می‌کردم. آن موقع روزی 2500 تومان هزینه  تهیه مواد بود. شغلم جلو بندی و تراشکاری ماشین  بوده و درآمدم حدود 500 هزار تومان بود. پدر و مادرم از هم جدا شدند و پدرم مصرف کننده مواد مخدر بود. مصرف مواد در خانه‌مان عادی بود و مشکلی برای استفاده از مواد در خانه نداشتم.

 چه شد که  به اینجا آمدی؟

کمی جابه جا شده و نفس عمیقی می‌کشد و ادامه می‌دهد:  وقتی به موادی مثل هروئین و مواد صنعتی روی آوردم باعث شد من به کف خیابان‌های تهران آمده و کارتن خواب شوم. 

 چند سال کارتن خواب بودی؟

10 سالی است که از اصفهان به تهران آمده ام و کارگر ساختمان بودم. مدتی اتاق مجردی داشتم و بعد نتوانستم کرایه بدهم و به گرمخانه معتادان در خاوران رفتم.

 بعد از اینکه هروئین و شیشه  مصرف کردی روزی چقدر هزینه خرید آنها را می‌دادی؟

هرچی درآمد داشتم دربست به خرید مواد اختصاص می‌دادم. روزی هفتاد تا هشتاد هزار تومان درآمد داشتم که مقداری برای خورد و خوراک خرج می‌کردم و بقیه را به خرید هروئین و شیشه اختصاص می‌دادم.

فارس: وقتی  مواد مصرف می‌کنی چه حالتی به تو دست می‌دهد؟

لبخند تلخی می‌زند و می‌افزاید: من از سن بیست سالگی قد و وزنم همین چیزی است که اکنون دارم. وقتی مواد مصرف می‌کردم، دوست داشتم یک روز از این کوچه باغ اعتیاد بیرون بروم  و دیگر بس است! اما نمی‌شود.

*چرا مواد مخدر را در کشور نمی‌توانند جمع کنند

 کجا دستگیر شدی و چند وقت اینجا هستی؟

دستش را روی موهای سرش می‌کشد و ادامه می‌دهد: من در منطقه خاوران در کنار خیابان مشغول کشیدن هروئین بودم که دستگیر شدم و نزدیک صد روز است که در این کمپ هستم.

من نمی‌خواهم مواد مصرف کنم اما چه جوری بگویم مواد مخدر زیاد و در دسترس است! ما را به کمپ می‌آورند اما وقتی از اینجا می‌رویم دوباره مصرف مواد را شروع می‌کنیم. من از شما می‌پرسم "که چرا مواد مخدر را در کشور نمی‌توانند جمع کنند؟"

آقای خبرنگار! شما باید کیفت را کنار بگذاری و مواد مخدر بخری و مثل من در کف خیابان‌های تهران بچرخی تا بتوانی من را درک کنی و فکرم را بخوانی!

سری تکان می‌دهد و کمی جلوتر آمده و درحالی که دستش را به سوی من نشانه می‌رود، ابراز می‌کند: آقای خبرنگار! شما باید کیفت را کنار بگذاری و مواد مخدر بخری و مثل من در کف خیابان‌های تهران بچرخی تا بتوانی من را درک کنی و فکرم را بخوانی!

 دنیای یک معتاد و نگاه او به زندگی چگونه است؟

یک معتاد وقتی که صبح از خواب بیدار می‌شود فقط دنبال این است تا پول مواد مخدرش تهیه بشود و دیگر درِ دنیایش بسته است! یعنی وقتی مولد مصرف می‌کنیم، می‌رویم برای خودمان؛ یعنی فقط مواد و دیگر هیچ! وقتی مواد مصرف می‌کنی دیگر هیچی برایت مهم نیست و نمی‌توانی برایش فکر کنی!

* تصمیم گیرنده مغز یک معتاد مواد مخدر است 

 تا به حال به این موضوع فکر کردی این مواد چقدر به مغزت آسیب می‌رساند؟

آهی می‌کشد و در حالی که لبانش را به هم می‌فشارد، ادامه می‌دهد: ای آقا! زمانی که مواد مصرف می‌کنی فکرت کاری می‌کند که باز دنبال مواد می‌روی؛ البته یا کار می‌کنی، یا می‌روی جیب و خانه مردم را می‌زنی! خلاصه! این طور بگویم "مواد به تو دستور می‌دهد و تو باید انجام بدهی و تصمیم گیرنده اصلی مواد است.

ابوالفضل 32 ساله که درکنار مهدی نشسته صحبت را پی می‌گیرد و می‌گوید:من حدود 18 سال یعنی از 14 سالگی مواد مصرف کردم و اهل یاغچی آباد هستم.

 برعکس خانواده مهدی، افراد خانواده من مصرف کننده نبودند. من از سن 14 سالگی حشیش مصرف می‌کردم. ببین! آن جایی که زندگی می‌کنیم مواد مخدر و حشیش باب است. اول با حشیش شروع کردم و به همین خاطر در سوم راهنمای از مدرسه اخراج شدم. خانواده من توانایی مالی خوبی نداشتند و برای تأمین هزینه‌های زندگی من را سرکار گذاشتند و من در یک خیاطی در بازار کار می‌کردم؛ البته در آنجا همه نوع مواد مصرف می‌شد.

 آن زمان هفته‌ای سی هزار تومان حقوق می‌گرفتم و یکی دوسالی به شکل ابرهای صورتی مصرف می‌کردم.

 ای آقا! زمانی که مواد مصرف می‌کنی فکرت کاری می‌کند که باز دنبال مواد می‌روی؛ البته یا کار می‌کنی، یا می‌روی جیب و خانه مردم را می‌زنی! 

با تعجب از ابوالفضل می‌پرسم "ابرهای صورتی یعنی چی؟!" ابر صورتی اصطلاح ما معتادهاست یعنی اینکه فقط خودت می‌دانی مواد مصرف می‌کنی؟ دوران طلایی! یعنی در این دوره مواد به تو وام می‌دهد.

باز از شنیدن این اصطلاح خاص متعجب می‌شوم! و بیان می‌کنم "یعنی چی مواد وام می‌دهد؟!"  

«بورا» 28 ساله که قدی بلندو صورتی لاغر دارد و آثار سوء مصرف مواد در چهره اش هوید است به میان حرف ابوالفضل می‌آید و ادامه می‌دهد:  ابرهای صورتی یعنی توهمی که در اثر مصرف مواد مخدر و نرسیدن اکسیژن به مغز دست می‌دهد. اینها همه انرژی‌های کاذبی است که به دلیل مصرف مواد مخدر به خودمان تلقین می کنیم. این را  شما نمی‌توانی درک کنی!

خنده‌ای می‌کنم و به او می‌گویم "حالا تو برایم توضیح بده تا من هم مثل تو درک کنم."نیشخندی می زند و می‌افزاید: یک معتاد فقط به خاطر دیده نشدن به سمت مواد مخدر می‌رود. وقتی من و امثال من کار شادی و تفریح نداریم تا انرژی‌مان  را تخلیه کنیم، مجبور هستیم مواد مصرف کنیم!

اما هیچ کس نمی‌گوید "وقتی مواد مخدر را ترک می‌کنی چرا مجدد روی می‌آوری؟"مشکل و بیماری روانی تو چیست؟ شما بگو دولت چه برنامه‌ای بعد از ترک از اینجا برای ما چیده است؟!"

بیان «بورا» حکایت از این داشت که او از نظر اطلاعات عمومی از دیگر معتادان هم سن و سال خود بالاتر است و از او می‌خواهم که از خودش بیشتر بگوید که پاسخ می‌دهد: من به خاطر لجبازی با خانواده‌ام و تنهایی و انزوا به مواد مخدر روی آوردم!

چرا لجبازی؟!

من با همسرم مشکل داشتم. 9 سال ازدواج کردم. یک دختر هشت ساله دارم. از سال 88 مواد مصرف می کردم.من یک موزیسین هستم. دو آموزشگاه در خیابان هفده شهریور داشتم که به خاطر مواد مخدر از دست دادم. 

 نخستین بار در کجا و چگونه مواد مخدر مصرف کردی؟

اولین بار در یک پارتی مختلط و با مصرف کوکائین شروع کردم.

چند سال داشتی؟

21 سال

از آن پارتی بگو و اینکه چه کسی پیشنهاد مصرف مواد را داد؟ 

یکی از دوستان جنس مخالف! به من پیشنهاد داد.دوستم به من گفت "خیلی عوض شدی! آن آدم پُر انرژی همیشه نیستی!"گفت بیا مصرف کنیم و حالش را ببریم! ما معتادان می‌پذیریم که مواد مخدر لذت دارد!

 به چه قیمتی می‌پذیرید؟

 پاسخ قانع کننده‌ای ندارد و تنها می‌گوید" ما بیمار هستیم."

 در آموزشگاه موسیقی‌ات چند شاگرد داشتی؟

من گیتار، پیانو و ویولن تدریس می‌کردم و حدود 180 شاگرد داشتم. به موسیقی عشق داشتم . من به خاطر خانمم معتاد شدم. حکایت زندگی ما همان خشت کجی است که معمار می گذارد.من با دلم ازدواج کردم نه با منطق و خانواده‌ام این را نمی پذیرفت.

 با خانواده همسرت  اختلاف طبقاتی داشتید؟

خیلی نه! حدود پنچ درصد. به خاطر نوع ایدئولوژی از یکدیگر جدا شدیم. دیدگاه من این بود که آزادانه زندگی کنم اما خانواده‌ام این را نمی پذیرفت.

همسرم مثل من فکر می‌کرد. البته خانواده‌ام  بعد از  10 ماه  فهمیدند ازدواج کردم. من با خانمم در دانشگاه آشنا شدم.

من لیسانس رشته روابط بین‌الملل از دانشگاه شهید بهشتی دارم. رتبه 118 سال هشتاد و شش

را کسب کردم.

تو که یک تحصیل کرده  دانشگاه هستی چرا به اعتیاد روی آوردی؟!

اعتیاد با سواد و بی سواد نمی‌شناسد!  زمانی که همسرم  از من جدا شد و رفت کمبود محبت پیدا کردم. اول با مصرف  تریاک شروع شدو بعد آمفتامین و شیشه هم مصرف می‌کردم. من کار می کردم که فقط مواد مصرف کنم!

درآمدم به این شکل بود که یا در پارتی‌ها ساز می‌زدم یا شاگرد می‌گرفتم. من به خاطر عشقم به موسیقی ساز یاد گرفتم و خانواده‌ام با ساز زدنم مخالف بودند. مجبور شدم کارگری کنم تا گیتار بخرم.

 شما که یک موزیسین بودی و گیتار می‌زدی چرا گیتار زندگیت را خوب نمی‌زنی؟

ابروهایش را در هم می‌کند و پاسخ  می‌دهد: از کجا می‌دانی خوب نمی‌نوازم؟!

به بورا می‌گویم "اگر خوب می‌نواختی که اینجا نبودی!" ادامه می‌دهد: تا ویرانی نباشد آبادانی نیست! به او یادآور می‌شوم "یعنی قرار است اول خودمان را ویران کنیم و بعد آبادش کنیم؟!که سرش را پایین می‌اندازد و پاسخی نمی‌دهد.

 چقدر اطمینان داری وقتی از این کمپ ترک اعتیاد رفتی دیگر برنگردی؟

تلاش می‌کنم! من  به خاطر کوتاه فکری و کمی سن معتاد شدم.

از اهداف و آرزوهایت بگو، می‌خواهی بعد از رفتن از اینجا چکار کنی؟

بزرگترین هدفم این است که دخترم را در آلمان با مادرش زندگی می‌کند را ببینم.

 آیا همسرت  در جریان اعتیاد تو هست؟ امید داری باز با همسرت زندگی جدیدی داشته باشی؟ نه، چیزی نمی‌داند.

بله، امیدوارم بتوانم با همسرم زندگی دوباره‌ای داشته باشم. البته او از وضعیت فعلی من خبر ندارد و فکر می‌کند من زندگی عادی خودم را می‌کنم! دوبار نیز تا فرودگاه رفتم تا به دیدارش در آلمان بروم، اما نشد. اکنون بزرگترین آرزویم دیدن دخترم است!

طرف دیگر گفت‌وگویم احمد، 48 ساله است. پوست چهره‌اش چروکیده و خیلی بیشتر از سنش نشان می‌دهد. آرام صحبت می‌کند و می‌گوید: بچه شهرری و یکی از بازنشستگان شرکت نفت بهران هستم. از 22 سالگی تریاک مصرف کرده‌ام. به دلیل اینکه مجروح جنگی هستم از ناحیه پا دچار درد شدیدی بودم و یکی از دوستانم گفت "برای آرامش بیشتر تریاک  مصرف کن!"

البته یک سالی هست که هروئین هم مصرف می‌کنم.داوطلبانه با کمک یکی از دوستانم به این کمپ آمدم تا ترک کنم. یک دختر 24 ساله و پسری 21 ساله دارم و دخترم ازدواج کرده است.مشکل مالی ندارم و درآمدم خوب است.  سال 94 بازنشسته شدم و تا همین چند روز و قبل از اینکه اینجا بیایم سه روز یک بار 25 گرم تریاک مصرف می‌کردم.

 «محمد»، جوان 30 ساله با جثه تنومند، خال کوبی شده و زیرپوش رکابی به جمع ما می‌پیوندد.

او می‌گوید: از سیزده سالی در نازی آباد با حشیش شروع کردم. باید بگویم پایه اول اعتیاد از سیگار شروع شده، بعد حشیش، تریاک و در ادامه مواد صنعتی است. 

افراد معتاد ابتدا از 10 تا سیزده سالگی سیگار می‌کشند. بعد، از سیزده تا شانزده سالگی اکثراً حشیش و از شانزده تا بیست سالگی  تریاک مصرف می‌کنند و بعد از خدمت سربازی نیز قرص‌های روان گردان و صنعتی استفاده می‌کنند.

فوق دیپلم مکانیک سیالات دارد و شش ماه اینجاست. می‌گوید: دو ماه در اینجا کارهای خدمت گذاری به معتادان را انجام می‌دهم.

خنده تلخی می‌کند و ادامه می‌دهد: آقا! ما معتادان هیچ وقت پاک نمی‌شویم. از او می‌خواهم توضیح بیشتری بدهد که قیافه جدی تری می‌گیرد و ابراز می‌دارد: فرق من با کسی که یک روز است به اینجا آمده در مصرف یک قرص روان گردان است.

به این شکل بگویم که بین کسی که 12 سال معتاد است با من که شش ماه پاک شده‌ام اگر دونفری بنشینیم و با هم یک «پایپ» مواد مصرف کنیم، هیچ تفاوتی وجود ندارد و یکی می‌شویم.فردی که خودش مصرف کننده بوده خیلی خوب ما را درک می‌کند تا شما که تجربه مصرف مواد را ندارید.

 از برنامه روزانه‌ تان در این کمپ بگویید.

از ساعت 8 صبح برپا زده می‌شود. بعد صبحانه و 9 صبح جلسه شکرگزاری برگزار می‌شود.مدتی موسیقی و تلویزیون می‌بینیم. بعد از صرف ناهار استراحت می‌کنیم و ساعت 4 نظافت انجام می‌شود و بعد از آن، ساعت شش جلسه 1.5 ساعته برگزار شده و کلاس‌های مددیاری و مشاوره برگزار می‌شود و کارگاه‌های مهارت زندگی برگزار می‌شود و بعد از شام خاموشی است.

به اینجای گفت‌وگو که می‌رسیم  تعداد معتادان بیشتری دورمان جمع می‌شوند و هریک سعی می‌کند اظهار نظری داشته باشد. از آنها می‌خواهم صریح و بدون تعارف بگویند از سالها مصرف مواد مخدر چه چیزی به دست آورده اند؟ 

همهمه و سرو صدا بلند می‌شود و هرکس سعی می‌کند جوابی بدهد. محمد، 30 ساله به وسط حرفم می‌پردو می‌گوید: من 56 بار مواد مخدر را ترک کرده و دوباره مواد مصرف کرده‌ام!

«سید مهدی» که  35 بهار زندگی را گذرانده و لاغر اندام است، بیان می‌کند: من از 9 سالگی مشروب خوردم. یکی از عموهایم مشروب فروش بود و من به دلیل اینکه مادرم از پدرم جدا شد با پدر بزرگم که تریاک می‌فروخت، زندگی می‌کردم.

به قول خودمان من در میان عده‌ای «عشق لاتی» زندگی کردم. رفقای عمویم پنج شنبه‌ها دور هم جمع می‌شدند و با هم مشروب می‌خوردیم و من نیز وظیفه پذیرایی را بر عهده داشتم!

از همان جا مصرف مواد مخدر با خوردن ته «پیک» مشروب  رفقای عمویم شروع شد. سیزده سالگی درس را رها کردم و ابتدا سیگار کشیدن را آغاز کرده و بعد از آن مواد مخدر مصرف کردم و هرچی والدینم می‌گفتند "مواد مخدر مصرف نکن! می‌گفتم دستم تو جیب خودم است و به کسی ربطی ندارد که مواد مخدر مصرف می‌کنم!"

قرارمان با معتادان فقط دادن پاسخ‌های کوتاه است که محمد 36 ساله که دیپلم «آی .تی» دارد کنارم می‌نشیند و ابراز می‌دارد: اولین موادی که مصرف کردم قرص «اکس» بود.  یک شب تا صبح با مصرف قرص اکس بالا و پایین می‌پریدیم تا انرژی مان تخلیه شود!البته شیره و شیشه نیز استفاده می‌کردم.

شور و حال عجیبی بین معتادان به وجود آمده و با اینکه نزدیک دو ساعت گپ و گفت داشته بودیم چند نفری خطابم می‌کنند که آقا! شما باید یک ماه مصرف کنی تا خودت نتیجه کار را ببینی.

«مصطفی» که داوطلبانه برای ترک مواد مخدر به کمپ آمده است و 37 سال دارد، می‌گوید: من شغل آزاد دارم و لوازم ایمنی و آتش نشانی تولید کرده و می‌فروشم و ماهانه 10 میلیون تومان درآمد دارم. 

من از بیست سالگی مواد مخدر «شیشه»، «هروئین» ، «گل»  و «اکس» مصرف می‌کردم. دلیلش به این خاطر بود که پول زیادی داشتم و نتوانسته بودم خودم را تخلیه کنم اما هیچ کس حرف ما را نمی‌فهمد. 

می‌پرسم "تو که ازدواج کردی و فرزند داری چرا  مصرف مواد را ادامه دادی؟ شما که دیگر مثل دوستت احساس تنهایی نمی‌کردی؟"

 نیشخندی می‌زند و بیان می‌کند: ای بابا! تازه بعد از ازدواج محدودیت‌ و کنترلها  زیاد تر شد. 

می‌گویم "خب !مگر قرار بود بعد از اینکه ازدواج کردی هرجا خواستی بروی؟" پاسخ می‌دهد" درست می‌گویی!" اما از زندگی خودم راضی نبودم.لذتی که از مواد مخدر از قبل در زیر زبانم بود به همه داراییم حتی زن، بچه و پدر و مادرم ترجیح می‌دادم و آنها در درجه دوم قرار داشت؛ چون من را هیچ کس درک نمی‌کرد.

من از ضعف جامعه گلایه دارم اینکه نمی توانستم انرژی خود را تخلیه کنم.تک تک ما که در این لجنزار اعتیاد افتاده‌ایم در اثر محدودیت بوده است.البته هم نشین بد در دوران نوجوانی هم یکی از دلائل اعتیاد است.شما جواب بدهید که وقتی ما اینجا را ترک کردیم و بیرون رفتیم چه تضمینی برای کار کردن و تفریح ما وجود دارد؟! 

مصطفی ادامه داد: پیشنهادم این است با معتادان مثل یک بیمار رفتار شود و نباید کمپ ترک اعتیاد محصور و زوری باشد،بلکه باید اختیاری بیایند و مثل زندان نباشد.

باید بعد از نگهداری و زندانی کردن معتاد برای خانواده‌اش برنامه داشته باشید اما هیچ حمایتی وجود ندارد.من می‌گویم تا حالا معتادان را جمع کردند، حالا بیایند ساقی‌ها را جمع کنند.

عقربه‌های ساعت یک ربع گذشته از ساعت سه بعد از ظهر را نشان می‌دهد و دیگر وقت رفتن فرا می‌رسد اما انگار! معتادان دوست ندارند گفت‌وگو و درد و دلشان  پایان گیرد و وقتی می‌شنوند که وقت پایان یافته، به نشانه بدرقه‌ام شروع به دست زدن می‌کنند.  آنها را با دنیای تیره و تارشان و هزاران آرزوی دست نیافته ترک می‌کنم و با خود فکر می‌کنم که براستی آیا دلیل اعتیاد این همه جوان و سرمایه این مرزو بوم فقط خود آنها هستند یا عوامل فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی هم در این موضوع دخیل است؟!

دیدگاه شما

آخرین اخبار