11. ارديبهشت 1398 - 18:28   |   کد مطلب: 10520
اکرام یا ایثار
ترنم محبت در خانه صبا
بچه ها او را پدر جان ، بابا و آقاجون خطاب می کنند و او هم واقعا برای آنها پدر است. صحبت های پدرانه اش از عمق دل بلند میشد و به دل می نشست. او بیشتر به آرامش دخترانش فکر می کرد و می گفت مهم ترین چیز شادابی آنهاست . اما متاسفانه زندگی بدون خانواده موجب می شود دختران ما مستعد افسردگی باشند و این درد بزرگی است.

به گزارش  پایگاه رطلاع رسانی شبنم ها ،  به سراغ موسسه ای  رفتیم که از دختران  بی سرپرست  نگهداری می کند. خانه صبا و خانه فرشته هرچند مانند دیگر خانه ها ساخته شده اند و ظاهری مانند خانه های من و شما دارند اما فضای خانه مملو از محبت و خیرخواهی است. به سراغ مدیر مجموعه رفتیم تا بیشتر با مرکز آشنا شویم.  حاج احمد صلواتیان مدیر خانه های فرشته و صبا که وظیفه نگهداری از دختران بی سرپرست را دارند، در مورد هدف خود از انجام این کار گفت:

فلسفه خلقت بشر به استناد آیات قرآنی ، همچنانکه خداوند فرموده «لِیَبلُوکُم ایّکم اَحَسنُ و عملاً» ، نیکوکاری است و خداوند انسان را آفریده برای آزمودن نیکوکاری او. پیامر اکرم (ص) نیز در حدیثی خطاب به مردم می فرمایند: «للاحسانِ و الطّاعة خُلقتُم» و این حدیث نیز فلسفه آفرینش را اول نیکوکاری و پس از آن عبادت می داند. سعدی نیز همین مفهوم را در اشعارش آورده است ؛ «عبادت به جز خدمت خلق نیست». طبیعی است که خداوند بزرگ و رزاق قادر است همه بندگان را از نعمت های خودش برخوردار کند اما با نیازمند ساختن برخی و غنی قرار دادن برخی، برای نیازمندان پاداش قرار می دهد و به وسیله آنان  اغنیا را در ورطۀ آزمایش الهی قرار می دهد.

او با این مقدمه ، تصریح کرد کاری که برای ایتام و کودکان بد سرپرست انجام می دهد ، وظیفۀ انسانی اش و کاری در جهت اهداف خلقت انسان است. از نظر وی این کار یکی از درهای خیری است که خداوند به روی انسان می گشاید .  خداوند درهای خیر زیادی را برای انسان ها گذاشته از کودکان یتیم تا سالمندان و معتادان و زنان بی سرپرست و .... همه و همه برای مردم باب خیر هستند و سعادتمند کسی است که از این درها به سرزمین نیکوکاری قدم بگذارد.

در سال 80 در سراسر کشور مراکز شبانه روزی بهزیستی به بخش خصوصی واگذار شد و در سال 88 در همدان مؤسسه خیریه ترنم محبت آغاز به کار کرد و مسئولیت دختران نوجوان و جوان را به عهده گرفت. این مؤسسه از ابتدا به صورت هیأت مدیره ای کارش را شروع کرد. این فعالیت از سال 88 ادامه دارد و اکنون این مؤسسه سرپرستی  و تربیت 70  دختر را به عهده دارد. از این دختران 10 نفر ازدواج کردند و به همت خیرین این مؤسسه روانۀ خانه بخت شدند. و تعدادی نیز ترخیص و در حال حاضر 40 نفر در 3 خانه زندگی عادی دارند

از وی  در مورد نحوۀ ازدواج دختران پرسیدم . جواب داد این کار هیچ فرقی با ازدواج دخترهای دیگر جامعه ندارد. ما درست مثل بقیه مردم دخترانمان را شوهر می دهیم. ما هم یک خانواده ایم ولی نسبت به خانواده های دیگر پر جمعیت تر هستیم. دختران ما را هم با تمام  آداب و رسوم رایج خواستگاری می کنند و ما هم با برگزاری همه سنت ها  از جهزیه  گرفته تا مراسم  عروسی و ماشین عروس و ... آن ها را به خانه بخت می فرستیم. او با یک صمیمیت و صداقت خاصی از شوهر دادن دختران حرف می زد. حس پدرانه عمیقی در کلامش نهفته بود و با تعصب خاصی در مورد 70 فرزندش صحبت می کرد.

او ادامه داد وظیفه ما با ازدواج دخترها تمام نمی شود. بعد از ازدواج آنها باز هم مثل سایر خانواده ها دخترانمان را حمایت می کنیم. اگر آنها بچه دار شوند برایشان سیسمونی می گیریم. شب عیدی و شب یلدا و بقیه عیدی ها را برای آن ها طبق رسم و رسوم کادو می بریم و لیستی از 15 عروس نشان داد که در حال آماده کردن کادو و سایر اقلام افطاری برایشان بودند تا به مناسبت ماه رمضان به خانه آنها ببرند.

عده ای  از دختران تحت پوشش این موسسه  به خانواده ها تحویل داده می شوند ؛ یا خانواده هایشان پیدا می شوند یا به فرزند خواندگی پذیرفته می شوند. دختران باقیمانده  هم اگر بعد از اتمام تحصیل و رسیدن به رشد و کمال ، ازوداج نکنند ترخیص می شوند. آنها به صورت گروهی و چند نفره جدا از خانواده بزرگ سابق و زیر نظر هیأت مدیره مؤسسه ، زندگی مستقل را تجربه می کنند.

ایشان در مورد موسسه توضیح داد و گفت : موسسه ترنم محبت بعد از ازدواج دخترانش و تحویل عده ای به خانواده ها و ترخیص عده ای دیگر در حال حاضر 40دختر دارد که در سه خانه نگهداری می شوند و 19 نفر از آنها خردسال هستند. سن این دختران  بین 3 تا 26 سال است، یعنی از مهد کودک تا دانشگاه . ما تنها موسسه ای هستیم که در همه سنین از دختران نگهداری می کنیم.  همه این دخترها با حکم قاضی به بهزیستی و این مرکز شبانه روزی سپرده شدند. هیچکدام از آنها شرایط مشابهی ندارند. 

در مورد دشواری های این کار پرسیدم. با لحنی پر از انرژی پاسخ داد کار در این موسسه شبانه روزی و بدون تعطیلی انجام می شود. در این خانه ها تعطیلات معنایی ندارد. ما جمعه و عید و عاشورا و محرم و ... نداریم. هروقت خانه های مردم تعطیل شود ما هم تعطیل می شویم!

او ادامه داد همه افراد هیأت مدیره ؛ از جمله خود من که مدیرعامل هستم ، به صورت داوطلب و افتخاری کار می کنیم. ما نه تنها ریالی پول دریافت نمی کنیم  بلکه موظف هستیم مبلغی را  ماهیانه  به موسسه بپردازیم. بعد از هیأت مدیره مددکاران ، مربیان، روانشناسان هستند ، که با ما همکاری می کنند. آنها نیز با کمترین حقوق ، بیشترین خدمات را به صورت شبانه روزی به بچه ها ارئه می دهند . کار این گروه بسیار دشوار است. تمام تنش های مرکز و بچه ها بر دوش این عده است. اکثر این افراد با تحصیلات عالی لیسانس و فوق لیسانس در این مرکز به کودکان بی سرپرست خدمت رسانی می کنند. در حال حاضر 15 نفر از این افراد در سه خانه ، با ما همکاری می کنند. شاید تصور حقوق دریافتی این عزیزان دشوار باشد. مثلا بالاترین حقوق پرداختی این مؤسسه با 14 سال سابقه کار،  چهارصد هزار تومان است و به حق است اگر بگوییم این عزیزان اولین گروه خیرین ما هستند که در مقابل مبلغی ناچیز از جان و دل برای بچه ها مایه می گذارند.

در مورد منبع تأمین بودجه از او پرسیدم  و پاسخی شگفت آور و غرور آفرین شنیدم.  تمام هزینه های این مراکز از طریق خیرین تأمین می شود و کمک های مردم این موسسه را می گرداند. خداوند خیرین را واسطه قرار داده تا این بچه ها راحت زندگی کنند. دولت فقط  یارانه بچه ها را می دهد. البته یارانه کودکان بی سرپرست حدود دویست  و بیست هزار تومان است. کمکی که از دولت برای 37 کودک این مرکز دریافت می شود حدود 8 میلیون تومان می شود ولی هزینه های بچه ها با اجاره منازل ، حقوق کارکنان ، سرویس و شهریه مدارس و  قبض های آب و برق و گاز ماهیانه چیزی بالغ بر سی میلیون تومان است  و این در حالت عادی بدون در نظر گرفتن هزینه های پیش بینی نشده از قبیل درمان  و جهیزیه و غیره است.

وقنی منبع درآمد ، خیرین و مردم هستند طبیعی است که پول دریافتی مرکز به طور مرتب و به میزان یکسان نیست و همیشه نوسان دارد. مثلا در ماه مبارک رمضان و ایام مذهبی کمک های مردم بیشتر است و ما مشکل هزینه نداریم . اما برخی اوقات به شدت با کاهش بودجه مواجه می شویم و حتی مواردی بوده که در مدت 15 روز فقط سی هزار تومان به حساب مرکز واریز شده است. اما با وجود همه این مشکلات هرگز بچه ها مشکلات را حس نکردند و زندگی و امکانات آنها به بهترین شکل تامین شده است.

او مثالی زد و گفت: یکی از دخترانم یک روز پیش من آمده و گفته در دانشگاه شرایط ظاهر و لباس من طوری است که محال است حتی به ذهن کسی خطور کند که من خانواده ندارم و در همچین مرکزی زندگی می کنم.

بچه ها او را پدر جان ، بابا و آقاجون خطاب می کنند و او هم واقعا برای آنها پدر است. صحبت های پدرانه اش از عمق دل بلند میشد و به دل می نشست. او بیشتر به آرامش دخترانش فکر می کرد و می گفت مهم ترین چیز شادابی آنهاست . اما متاسفانه زندگی بدون خانواده موجب می شود دختران ما مستعد افسردگی باشند و این درد بزرگی است. دختران ما از سنین ابتدایی وارد جامعه می شوند و در مدرسه ، بچه های دیگر را کنار پدر و مادرشان می بینند  و  کنار بچه هایی درس می خوانند که با ناز و نوازش پدر و مادر به مدرسه آمده اند و حسرت وجودشان را می گیرد و رنج آنها دو چندان می شود. ما باید اینجا خلاء عاطفی دخترانمان را پر کینم. برای همین ما اصلا اداری نیستیم. دقیقا خانواده این بچه ها هستیم و آنها را مثل دختران واقعی خودمان می بینیم.  مربیان ما همه برای بچه ها مادر هستند و جوان تر ها آبجی بچه ها هستند. در مرکز خردسال مشکلات بچه ها کمتر است چون اکثرا خاطره ای از خانواده شان ندارند و مربیان را به عنوان مادر می پذیرند اما  مرکز بزرگسال مشکلات بسیار زیادی دارد. روحیه حساس نوجوانان، حسرت های زندگی و فشارهای روحی حتی گاهی مانع پیشرفت تحصیلی می شود .

در خانه ادیب که مرکز خردسال است بچه ها در کنار مربی و کمک مربی و روانشناس و مدد کار و آشپز زندگی می کنند ولی در مرکز بزرگسال فقط مربی کنار بچه هاست. آنها خودشان تقسیم کار می کنند. غذا می پزند، لباس می شویند ، اتو می کنند، خانه شان را تمیز می کنند و کنار هم مهارت های زندگی  را به طور عملی  یاد می گیرند و هرکدام از آنها قادرند، یک  خانه  را مدیریت کنند بدون اینکه واهمه داشته باشند. 

پرسیدم اگر بچه ها فارغ التحصیل شوند و ازدواج هم نکنند تکلیف آنها چیست؟ در پاسخ گفت از جمله  برنامه های سال 95 این موسسه خانه های توانمند سازی است. قرار است  دختران جوان قبل از ازدواج ترخیص  شوند و به خانه های توانمندسازی فرستاده شوند. آنجا یاد می گیرند که در کنار هم و بدون مربی  زندگی  کنند. مرکز، خانه ها را برای آنها اجاره و تجهیز می کند و خرج آنها را می دهد  و آنها موظفند خودشان با مدیریت مالی با مبلغی که دارند زندگی کنند و تجربه ای  جدید در جامعه کسب کنند. ممکن است ماههای اول با کمبود بودجه مواجه شوند و نتوانند خوب مدیریت کنند . ما از دور و غیر مستقیم مراقب آنها هستیم و آنها را حمایت می کنیم تا مدیر خانه بودن را یاد بگیرند.

 در مورد کمک ها ی مردمی و و نذرهای غیر نقدی  پرسیدم . در پاسخ گفت هرکس با نیت کمک و انجام کار خیر به مؤسسه ما بیاید پذیرای این نیکوکاری هستیم. ما راه را برای همه کسانی که دوست دارند کمک کنند هموار کرده ایم. مثلا راننده هایی داریم که هفته ای یک روز رایگان برای بچه ها کار می کنند. خانم هایی هستند که برای دکتر بردن دخترهای ما و یا خرید کردن آنها وقت می گذارند. تعدادی معلم خیر اعلام آمادگی کردند و کل مسائل تحصیلی بچه ها را پیگیری می کنند و هرکدام در مدرسه نقش مادر یکی از بچه ها بر عهده دارند. عده ای به عنوان معلم خصوصی در منزل به پیشرفت تحصیلی دختران ما کمک می کنند.  مربی هایی هستند که به طور رایگان برای اوقات فراغت  تابستان بچه ها کارهای هنری به آنها نشان می دهند.

بعد از صحبت کردن با پدر مجموعه به سراغ یکی از مادران رفتیم. طاهره بهرامی  ، مدیر داخلی مجتمع، خانم جوانی بود  که علی رقم سن کم مدت 13  سال برای دخترها مادرانه و خواهرانه از جان و دل مایه گذاشته بود. از سال 82 با دخترهایی که آن زمان خردسال و در مقطع ابتدایی بودند و اکنون نوجوان و جوان هستند،  زندگی کرده بود.  او معتقد بود این رزق و روزی او بوده که به بچه ها کمک کند و خداوند این لطف را در حقش کرده است. او لحظات شاد و غمگین زیادی را با دخترها تجربه کرده بود و لحظه لحظه در پرورش آنها تلاش کرده بود. حتی تعدادی از آنها را مادرانه شوهر داده بود. او می گفت اینجا مثل خانه است و همه تلاش ما فراهم کردن شرایط آرام و مناسب برای بچه ها در این خانه است. او با تمام توان کوشیده بود تا نقش مادر را به خوبی اجرا کند. شب های بسیاری را در کنار بچه های مریض تا صبح نخوابیده بود و مهر مادری در چشم هایش موج میزد. او و دیگر مربیان برای ارضای نیازهای عاطفی این بچه ها خود را وقف کرده بودند.

وقتی از بچه ها حرف میزد چشمانش نمناک میشد و گاهی از اینکه توانسته بود برای این خانواده بزرگ  مادر و خواهر باشد شادی از چهره اش می بارید. او می گفت حس بچه ها نیز نسبت به یکدیگر خواهرانه است و برای ما بسیار خوشایند است وقتی می بینیم در جشن ها و مراسم بچه های بزرگتر کوچکترها را حمایت می کنند ، آنها را بغل می گیرند و نسبت به خواهران خود احساس مسئولیت دارند.

از خاطراتش پرسیدم. گفت لحظه لحظه زندگی با یچه ها خاطره است و تلخ و شیرین در کنار هم برای ما تا پایان عمر باقی خواهد ماند. استرس ها و شادی ها برای ما همیشه در کنار هم بودند. بیماری بچه ها، حتی چند مورد جراحی آنها ، غم ها و غصه هایشان برای من دردآور بوده و در کنار آنها لحظات شاد بسیاری را تجربه کردم. بچه هایی بودند که حتی مزار پدر و مادرشان را نمی دانستند و تلاش کردیم تا آن را پیدا کنند.

از تجربه مادرانه اش سوال کردم. حسش به بچه ها بسیار زیاد بود. خودش میگفت تنها چیزی که با تمام مشکلات موسسه و حقوق ناچیزدریافتی،  سالها من را در کنار بچه ها نگه داشته ، وابستگی عاطفی به آنهاست.  مثالی زد که برایم جالب بود. گفت سال 90،  چهار نفر از دخترهای ما ازدواج کردند و هر 4 تا در یک فصل به خانه بخت رفتند. همه تلاشم را کردم که در تهیه جهیزیه هر چیزی را که یک مادر برای دخترش تهیه می کند برای آنها تهیه کنیم . بعد از رفتن آنها تحمل جای خالیشان برایم خیلی سخت بود. هروقت به وسایلی که از آنها به جا مانده بود نگاه می کردم اشک در چشمانم حلقه می بست.  حتی تخت آنها دلتنگی ام را بیشتر می کرد. جدایی از دخترها دشوار بود . برای همین  از همسرانشان خواهش کردیم که هفته ای یک بار دخترهای ما به خانه سابقشان سر بزنند .

دو تا  خاطرات به یادماندنی اش را برایمان تعریف کرد:

 گفت بچه ها دوست داشتند به کربلا بروند. پاسپورت آنها را گرفتیم اما 6 ماه طول کشید و نتوانستیم آنها را به کربلا ببریم. روزی یکی از هیأت امنای جدید مجموعه که تازه آمده بود پیش مدیر موسسه  نشسته بود. وقتی بچه ها را دید از آنها پرسید شما چه آرزویی دارید. بچه ها گفتند دوست داریم بریم کربلا. او چیزی نگفت. هنوز عصر نشده بود که زنگ زدند و گفتند همه بچه ها را برای سفر کربلا آماده کنید. بچه هایی که 6 ماه در انتظار بودند و دیگر نا امید شده بودند بعد از رفتن آن شخص خیّر، در کمتر از 6 ساعت مژدۀ کربلا را دریافت کردند. هیچ وقت شوق و شور آن لحظه آنها را فراموش نمی کنم. اشک شادی در چشمان بچه ها پیدا بود.

یکی دیگر از خاطراتش را اینطور بیان کرد: سال 83 ، یک روز  یکی از بچه های ما که سوم ابتدایی بود از مدرسه  آمد و پرسید «پرده سلطنتی چه شکلیه؟  خوش به حال اونایی که پرده سلطنتی دارند. دوستم عکس مبل های خونشون را آورده بود مدرسه. خیلی قشنگ بود. کاش ما هم مبل داشتیم. » به او گفتم ان شا الله ما هم می خریم. به کسی در این مورد چیزی نگفتم اما ذهنم درگیر این مسئله بود. هنوز 24 ساعت نگذشته بود  که یک آقایی  آمد  و گفت من میخواهم به خارج از کشور بروم و قصد دارم همه  وسایل زندگی ام را هدیه کنم. همراه او رفتم وقتی پرده ها و مبل ها را دیدم شوکه شدم. انگار پرده های آنجا را برای پنجره های ما دوخته بودند. دقیقا همان سایز بود. دو دست مبل و پرده ها را آوردم و با وجودی که مردی نبود آنها را با شوق و عجله  و بدون دریل و ابزار کافی به وسیله میخ نصب کردیم تا زودتر شادی را آن بچه هدیه کنیم.  دختری که آنها را آرزو کرده بود شیفت بعد از ظهر بود.  وقتی از مدرسه آمده ذوق زده شده بود. پرسید به خاطر من این ها را خریدید؟ گفتم نه عزیزم یک فرشته این ها را برای تو آورده. و این یکی از به یادمانی ترین خاطرات بود.

او ادامه داد مسائل زیادی از این قبیل است که قابل گفتن نیست و بین ما و خدای خودمان است. مسئولین اینجا تمام جشن ها و مناسبت ها مثل شب یلدا و شب عید را کنار بچه ها می مانند و جدا از خانواده خودشان جشن می گیرند. ما اینجا خانواده ای داریم که به آن وابسته ایم و نمی توانیم از آن دل بکنیم.

 

انتهای پیام/ 

دیدگاه شما

آخرین اخبار