21. مهر 1394 - 17:35   |   کد مطلب: 7607
دل نوشته ای‌ برای سردار‌ شهید‌ همدانی
فرمانده میلاد دوباره ات مبارک!...
این روزها این روزهایی که سرما کوله بارش را دوباره در این شهر به زمین افکند و خبری دلمان را داغدار کرد و هُرم آن تمام روح و جسممان را بر آتش کشید .
فرمانده میلاد دوباره ات مبارک!...فرمانده میلاد دوباره ات مبارک!...

به گزارش شبنم ها، لیلا رحیمی در یاداشتی به مناسبت شهادت سردار سر لشگر حاج حسین همدانی نوشت:این روز ها خبری دلمان را داغدار کرد و هُرم آن تمام روح و جسممان را بر آتش کشید ... خبری از جنس خون و آتش ... خبری از پرواز ملکوتی یک شهید... شهیدی که تمام وجودش یک اسلحه و لباس رزمی بر تن بود و اعتفادی پایدار؛ آنچنان پایدار که بعد از گذشت 3 دهه از جنگ باز هم، چون فواره های آتش از دلش می خروشید و او را به سوی پروردگارش می خواند...

آری او حسینی بود که یک لحظه هم از مکتب امام و مولایش غفلت نکرد و در این راه چنان محکم و استوار ایستاد تا به قافله ای پیوست که قافله سالار آن حسین (ع) بود. آری او به زادگاه اصلی بازگشت...

این روزها چشم هایم را که بر هم می گذارم مهتاب را به یاد می آورم و مهتاب، آن روشنایی بی دریغ الهی، در این شب ها چقدر روشن تر به نظر می رسد.

مهتاب را به یاد می آورم و مردی که با عصایی زیر بغل، خود را به خون رفیق عزیزش در بیابانی سرخ از خون و آتش می رساند، مردی با پایی زخمی؛ اما استوار در مقابل شهادت دوست و همراه خود(شهید شهبازی) تمام قد، ایستاد و با او وداع نکرد تا خود را بدو برساند و چه زیبا و چه عجیب آیه «رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا﴿احزاب:۲۳﴾ را تفسیر کرد.

نمی دانم در آن لحظه مهتابی با چشمانی دوخته به مهتاب چه گفت و چه شنید! نمی دانم از خدای خود چه طلب کرد... اما  خواسته خود ایستاد تا خدایش پاسخ گفت و طلبش ر اجابت کرد، بعد از 33 سال ...

او ماند، ایستاد پشت ولی اش، چون سربازی سر به زیر و گمنام... در دورانی که آدم ها از هر سوی این روزگار می لغزند و می افتند و گمان می برند و شک می کنند، او محکم و استوار بر سر عهدش با امام و شهدا، پشت سر ولی اش ماند... و سرافراز از این وادی ناامن و خطرناک به سوی یاران دیرینش پر کشید. آری! همیشه با امام بود و ماند تا آخرین قدم، روحت شاد ای سردار لحظه های ناب زندگی! زنده بودن را باید از تو آموخت... و زنده ماندن را باید از رسم زندگی ات برداشت...

آری... ای یادگار روزهای خاکی جنگ ... در این هیاهوی زمان، در این تلاطم روزگار، در این زرق و برق زر و زور و تزویر چه زیبا هم با حسین بودی و هم زینب وار پیام دوستانت را به فراسوی زمین فرستادی و دوباره به آغوش دوست نام آشنایت "محمود شهبازی" بازگشتی و نشان دادی که را آنها بی پایان است و تا ظلم هست در شهادت و لقای الهی باز است.

با مرگ سرخ خود پاییز سرزمینمان را به بوی خوش ملکوت عطرآگین کردی و دل های ما را به یاد سال های جنگ، با یاد فرماندهان پر کشده، دوستانی تا کنون منتظرت بودند، برای عزای حسین (ع) آماده کردی!

فرمانده شهادت مبارکت!!!

تصاویر تکمیلی: 
فرمانده میلاد دوباره ات مبارک!...

دیدگاه شما

آخرین اخبار