21. مرداد 1395 - 10:01   |   کد مطلب: 11725
شنیده ام از خاندان کرامتی. بارگاهت را ندیده هر روز زائرم ، من و آفتاب زائر هر صبح و غروبیم.

سلام آقا ، دست به سینه به سمت حرمت سلام می کنم . هر کسی از حرم شما برایم حرف زده حتی یکی از دوستانم اولین خاطره ای که از کودکی هایش به یاد دارد گم شدن در حرم شماست . گم شدن در عشق شما چه حالی دارد. بعضی از زائرین ازصدای نقاره ها می گویند اما من دستم برای اجازه بالاست . ساعت 8 دلم هوایی می شود به سمت  حرمت.  از راه دور سلام می دهم مگر نه این است که جواب سلام واجب است ومن به این جواب نشیده دل خوش کرده ام. اگر تو بخواهی اگر اجازه بدهی من هم راهی می شوم . اما هنوز دستم بالاست هر زائری را که می بینم دلم عجیب بارانی می شود.  حسادت می کنم به تمام شادی اش گاهی دلم گناه می کند. می پرسد چرا باز هم طلبیده نمی شوم. اما باز وجدانم نهی می کند  که به جواب سلام ها دل خوش کنم. زائری می گفت برایت از سقا خانه آب آورده ام  و کنار پنجره فولاد برایت گره زده ام.
اما او خبر نداشت از راز میان تو و من که من به شبکه های ضریحت دل وجانم راگره زده ام . هر بار با هرسلام دلم می لرزد که مبادا جوابم را ندهی و سرت شلوغ باشد و میان خیل زوارت مرا از یاد برده باشی.  دلم نهیب می زند باور داشته باش مگر می شود مهربانی که  خورشید  کرم  است و به همه جا می تابد ذره ای را از یاد ببرد. دلم می خواهد نفس هایم بوی تو را بگیرد . دستم بالاست، آقا اجازه یکی میگفت ضامن آهو یی،  میشود ضامن من هم باشی تا فقط یک سلام مهمان توباشم . جز دلم هیچ ندارم که راهی بشوم . بار سفرم همه شوق دیدار تواست . تمام راه تنها به عکس ضریحت نگاه کرده ام . شنیده ام بارگاهت شلوغ است. اذن دخولم می دهی. دستم بالاست، آقا اجازه امروزم به نام تو شروع شده تمام امیدم به این است سلام یا علی بن  موسی الرضا ی  امروزم بی جواب نماند . فدایت شوم دورت بگردم من ندیده زائربارگاهت هستم . شنیده ام از خاندان کرامتی.  من و آفتاب زائر هر صبح و غروبیم. قلب من با اشعه ها یی که می تابد آرام میگیرد در دلم آفتاب اول به تو سلام می کند بعد روز را آغاز می کند. دستم بالاست که اجازه بگیرم برای سلام ساعت 8 قرار هر روز  من و تو . و من  به همین قرار زنده ام ودل خوش کرد ه ام که من هم زائرم . آقا اجازه دست به سینه دستم بالاست.

یادداشتی از سمیه محبی

دیدگاه شما

آخرین اخبار