19. مهر 1399 - 21:58   |   کد مطلب: 10485
تحمل زنان بسيار بيش تر از مردان است و اين يعني درست همان جايي که ما فکر مي کنيم، آخر خط است و ديگر کاري نمي شود کرد نقطه يک آغاز است و هنوز خيلي بيشتر از همه کوشش هايي که کرده ايم انرژي و فکر ذخيره شده داريم که بتوانيم از آن استفاده کنيم

به گزارش شبنم ها به نقل از بانو : از دست دادن همسر به هر شکل (جدايي يا فوت) براساس مطالعات موجود يکي از دشوارترين بحران هاي طول زندگي هر فرد است و اين بحران زماني شديدتر مي شود که فرزند يا فرزنداني هم در کار باشد. همه ما کم و بيش وقتي در شرايطي نابساماني گرفتار مي شويم گوشمان بر روي هر توصيه اي بسته است و در نهايت راه خودمان را مي رويم و کار خودمان را مي کنيم. و دليلمان هم اين است که هرکس توصيه اي مي کند شرايط ما را نمي داند و به قول معروف نفسش از جاي گرم بلند مي شود و همين تعبير مي شود دليل اين که راه خودمان را برويم و به کاري که فکر مي کنيم درست است ادامه بدهيم و هر تغييري در زندگيمان و تغيير مسير نادرست به نظرمان غيرممکن برسد. از دست دادن همسر به هر شکل (جدايي يا فوت) براساس مطالعات موجود يکي از دشوارترين بحران هاي طول زندگي هر فرد است و اين بحران زماني شديدتر مي شود که فرزند يا فرزنداني هم در کار باشد. مخصوصا براي زناني که عهده دار اداره زندگي اين فرزند يا فرزندان هم شده باشند. زني که دچار چنين شرايطي مي شود در نخستين برخورد با ماجرا، يک جمله بيشتر در ذهنش نيست، باختن همه زندگي! جمله اي تلخ که شايد در آن لحظه درست به نظر برسد اما بي ترديد نقطه پايان نيست. در چنين مواردي معمولا حجم بالاي مشکلات مالي به عهده گرفتن وظايف سنگين مادري و پدري توامان در اکثر مواقع توش و تواني براي زني که سرپرست خانواده باشد باقي نمي گذارد که به مسايل ديگر توجه کند. مسايلي که حتي گاه مطرح کردنش را هم بر نمي تابد و شايد کسي را که از چنين مسايلي حرف مي زند متهم کند که مشکلات مرا نمي فهمد و نفسش از جاي گرم بلند مي شود...! و اين يعني ختم ماجرا و بستن گوش ها به روي هر توصيه. خيلي بيشتر از مشاوره اي اما واقعيت اين است که توانايي انسان ها نامحدود است و از اين مهم تر اين است که علم و تجربه به ما مي گويد. تحمل زنان بسيار بيش تر از مردان است و اين يعني درست همان جايي که ما فکر مي کنيم، آخر خط است و ديگر کاري نمي شود کرد نقطه يک آغاز است و هنوز خيلي بيشتر از همه کوشش هايي که کرده ايم انرژي و فکر ذخيره شده داريم که بتوانيم از آن استفاده کنيم. مثلا اگر به يک خانم جوان با يک يا دو کودک تحت سرپرستي اش که از صبح اول وقت در يک کارخانه کار مي کند و عصر ساعت 5 مجبور است با مترو يا اتوبوس دو ساعت در راه باشد تا به خانه برسد و با اين همه مجبور است به کارهاي خانه برسد بگويي که ورزش براي شما لازم است، يا به تغذيه ات توجه کن يا وقت بيشتري براي بچه هايت بگذار بلافاصله از کمبود وقت، نداشتن حوصله و هزار مشکل بازدارنده ديگر حرف بزند اما واقعيت اين است که با کمي توجه و اعتقاد به توانايي هايي که هر انساني دارد انجام همه اين ها امکان پذير است. دکتر رضا پورحسين روانشناس و استاد دانشگاه مي گويد: براي چنين خانم هايي مهم اين است که تصويري واضح و مثبت از آينده اي مشخص پيش روي خودشان بسازند. اين تصوير باعث مي شود که براي رسيدن به اين آينده برنامه زندگي شان را طوري تنظيم کنند که همه امور در آن لحاظ شود از رسيدگي به جسم تا توجه به روحيه. مهم ترين اصل براي حفظ روحيه در چنين خانم هايي اين است که باور کنند ازدواج اصل زندگي نيست، هرچند که امر مهمي است اما بايد هرچه زودتر اين احساس را که در زندگي ضرر کرده اند و يا چرا بايد اين شرايط براي آن ها پيش بيايد از ذهن خود بيرون کنند، و به سوي يک زندگي بهتر گام بردارند که مي تواند جاده اي باشد براي رسيدن به آينده تصوير مي کنند. نگراني و استرس در مورد بچه هايي که مادر به تنهايي مسئول سرپرستي، تامين زندگي و تربيت آن هاست اصل ثابت و تغييرناپذير است اما چنين مادراني دلشوره و استرسي پايان ناپذير در مورد فرزندشان دارند و فکر مي کنند چون شرايط زيستي فرزند آن ها با ساير همسالانش فرق مي کند پس آن ها بايد از همه وجود خود براي تامين نيازهاي عاطفي و مادي فرزندشان مايه بگذارند و در نتيجه در اکثر موارد با محبت بيش از حد از سپردن مسئوليت هاي حتي کوچک به کودکشان (حتي تا دوران نوجواني) به فرزندشان پرهيز مي کنند مبادا که به او فشار بيايد و يا از نظر عاطفي مشکلي برايش به وجود بيايد و در نهايت با به عهده گرفتن کل مسئوليت هاي زندگي و محبت هاي بيش از حد مانع تربيت درست و شکل گيري شخصيت فرزندشان مي شوند. دسته ديگري از مادران با توجه به اين که نان آور خانواده مي شوند فکر مي کنند همه وقتشان را بايد بگذارند تا فرزند يا فرزندان تحت تکفل شان از نظر مادي کوچکترين کمبودي نداشته باشند و حتي گاه اقدام به تهيه چيزهايي براي فرزندشان مي کنند که در شرايط عادي کم تر کودکي از آن ها بهره مند است و اين ها فقط از ترس اين است که فرزند يا فرزندان تحت سرپرستي آنان احساس کمبود عاطفي يا مالي نکنند. و در اين ميان نوعي حس از خودگذشتگي افراطي هم که گاه در مادران ايراني ديده مي شود مزيد بر شرايط موجود شده و باعث مي شود که اين مادران کلا خودشان را در برابر تامين نيازهاي فرزندانشان از ياد ببرند. احساس ازخودگذشتگي که گاه با نوعي نگاه حسرت بار نسبت به گذشته همراه است و مانع از بازسازي امروز و ساختن آينده خود و خانواده شان مي شود. آينده اي که نخستين گام براي رسيدن به آن داشتن يک حس خوب و دومين گام برنامه ريزي درست براي امروز و آينده است. از برنامه ريزي براي کوچک ترين امور روزمره مثل پخت غذاهاي قابل نگهداري در يخچال در روزهاي تعطيل و براي چند روز هفته تا سپردن برخي مسئوليت هاي کوچک به فرزندان با اين هدف که هم در مسير تربيتي فرزندانشان تاثير مثبت داشته باشد و هم وقتي هر چند اندک براي خودشان پيدا کنند تا لحظاتي در روز را در شرايطي که دوست دارد بگذرانند مثلا شنيدن يک قطعه موسيقي يا نيم ساعت پياده روي يا تلفن کردن به يک دوست و يا هر کار ديگري که تاثير مثبتي در روحيه خودشان داشته باشد چرا که اين تاثير مثبت منجر به شادترشدن زندگي و اميد به آينده مي شود آينده اي که از آن او است. اين باور غلط و اين که خانم ها در جامعه ما کم تر به خودشان توجه مي کنند باعث مي شود که افسردگي پنهان در دوران جواني در ميانسالي به شکلي بارز خود را در وجود آن ها نشان دهد متاسفانه اين عارضه گريبانگير اکثر خانم هاست و در مورد خانم هايي که شريک زندگي شان به هر دليل همراه آن ها نيست چند برابر تشديد شده و با احساس خسران نسبت به گذشته شديدتر مي شود. واقعيت اين است که يک مادر هر قدر هم که مسئوليت بر عهده داشته باشد، يک انسان مستقل و يک زن است و اين انسان بودن ارزشي والاست که نياز به حفظ و حرمت گذاري دارد. با حفظ ارزش هاي انساني و زنانه مي توان شادتر زيست و اين شادي را به سايرين و به خصوص فرزندان منتقل کرد. در اين زمينه با دکتر پورحسين درباره شرايط خانم هاي سرپرست خانوار و رفتار مناسب اين مادران با کودکانشان گفت و گو کرديم. گفت و گوي مفصلي که خلاصه آن را مي خوانيد. آقاي دکتر کودکاني که مادرانشان سرپرست خانواده هستند از چه سني مي توانند بخشي از مسئوليت هاي کوچک را برعهده بگيرند يا مثلا مدتي در خانه تنها بمانند و برخي کارهاي کوچک را انجام بدهند و در نهايت باري از دوش مادر بردارند؟ تا زماني که کودک به مرحله نوجواني نرسيده تحقق اين انتظار کامل نيست (منظور از نوجواني سن بلوغ است) وقتي تحقق عمل در يک فرد کامل نيست يعني کودک استقلال عمل در انجام يک وظيفه يا کار را نمي تواند داشته باشد. تا اين جا کودک نياز به يک همراه دارد نه اين که حتما کسي دايم همراه او باشد بلکه به عبارت ديگر نمي توان از او انتظار انجام يک کار را به طور تمام و کمال داشت. ممکن است برخي کودکان به صورت استثنا و بعضي کارها را انجام بدهند مثل تکليف نوشتن که مثلا بعضي مادرها مي گويند بچه ما مشق نمي نويسد ولي اين ناشي از تنبلي و بي توجهي نيست بلکه اين يک تکليف و وظيفه است و خيلي از بچه ها توانايي انجام دادن آن را به تنهايي ندارند و احتياج به تشويق و پشتيباني دارند و بهترين مشوق ها هم مراقبان هستند که مادر، پدر يا مربي است و البته مادر بهترين مراقب و مشوق است. پس کودکي که هنوز به استقلال کامل نرسيده و نياز به مراقب دقتي کنيد به عنوان مشوق و نه آقابالاسر دارد وقتي اين مراقب در کنارش نيست، خودش در حد توان آزمون و خطا مي کند و اگر نتواند به نتيجه برسد و يک وظيفه را کامل انجام بدهد، دچار احساس حقارت و خودکم بيني مي شود. کودکان طلاق نوع نگاه کسي که همسري ندارد و مسئول اداره زندگي شده به زندگي مهم است از چه سني مي توان يک بچه را در خانه براي ساعاتي تنها گذاشت و يا اصولا چه وظايفي را در اين شرايط مي توان به کودک سپرد؟ يک بچه دبستاني اول و دوم دبستان را مي توان در خانه گذاشت ولي به اين توجه داشته باشيد که اگر يک بحران (از ديد کودک) پيش بيايد کودک از کنترل آن ناتوان است. مثلا اگر يک نفر محکم در خانه را بکوبد يا شعله گاز ناگهان زياد شود، اين براي يک کودک بحران حساب مي شود و او از حل آن ناتوان است. پس نمي توان يک نسخه واحد براي همه پيچيد و اين را که کودک در خانه تنها باشد به شکل يک رويه ثابت در سن نوجواني توصيه نمي کنيم. اما اگر بچه زودتر به خانه رسيده و مادرش يک ساعت بعد از او مي رسد، اين اشکالي ندارد و از هفت هشت سالگي مي شود اين کار را کرد. مي شود با تلفن حضور او را کنترل کرد. آيا سني که مي شود درباره توانايي ها به بچه ها اعتماد کرد در دخترها و پسرها متفاوت است؟ معمولا رشد عاطفي، هيجاني و اجتماعي در دختران سريع تر است. اما ما يک نگاه سيستماتيک به خانواده و کودک داريم نگاه سيستمي يعني بررسي کنيم که کودک در خانواده چگونه عمل مي کند. چون يک کودک ممکن است در يک محل به يک گونه عمل کند و در جاي ديگر به شکل ديگري. کودک به شکل مجرد (بدون خانواده) قابل مطالعه نيست. يک کودک در يک زمينه عام يک جور عمل مي کند و در خانه يک طور ديگر. اين همان کودک است در موقعيت هاي مختلف. اگر يک کودک تکاليفش را به تنهايي انجام داد و تسلط بر محيطش بالا بود مي توان مسئوليت هاي بيشتري به او سپرد اما کودکي که تسلط بر محيطش پايين است، عين مادر نود درصد وظايف کودک را جلو جلو انجام داده، چون حوصله سر و کله زدن با بچه را ندارد! و مي خواهد قال قضيه کنده شود. وقتي مادر استقلالي را در بچه تقويت نمي کند بالطبع تسلط بر محيط در کودک تقويت نمي شود توانايي هاي او براي انجام خيلي از امور به تنهايي به حد لازم نمي رسد. يعني مادامي که مادر يک کودک در خانه دارد بايد با سپردن وظايف کوچک بدون دخالت کردن حس استقلال را در بچه تقويت کند. بله، بهترين کار اين است که توجه کنيم. بچه ها هر قدر سنشان پايين تر باشد، به تحريک هايي که در محيط اطرافشان هست بهتر پاسخ مي دهند، پس بايد محيط را پر از محرک کنند.در اين جا مي توان از مدل گلاستر استفاده کرد. او مي گويد «تربيت دو روي يک سکه هست عشق و مسئوليت» هر يک بدون ديگري تربيت را ناقص مي کند». اين که مدام عشق بدهي به کودک و از او مسئوليت بخواهي به خصوص در مورد مادران سرپرست خانوار که سعي مي کنند جاي خالي پدر را هم پر کنند و فکر مي کنند اگر مسئوليت به بچه بسپارند او را خسته مي کنند يا به او ظلم کرده اند و مي خواهند خودشان را قرباني کنند... اين تربيت را ناقص مي کند. بسياري از اين مادران فکر مي کنند اگر بچه به لحاظ مالي چيزي کم نداشته باشد اين باعث آرامش اوست و وقتشان بيشتر صرف اين مسئله مي شود و به بچه کم توجهي مي کنند اين تربيت بچه را ناقص مي کند. اما مسئوليتي که به بچه مي سپارند بايد در حوزه توانايي او باشد. نمي شود يکسره از بچه مسئوليت خواست بي آن که به او عشق بدهيم وقتي عشق و مسئوليت توام مي شود کودک از هر دو وجه بهره مي برد و ياد مي گيرد که مسئول و پاسخگوي رفتارش هم باشد. پس اين بچه از کودکي مي تواند برخي از مسئوليت هاي کوچک را به عهده بگيرد. مثلا کودکان زير پنج، شش سال اصولا قاعده پذير نيستند ولي بايد به تدريج آن ها را به انضباط عادت داد. اصولا سن مدرسه آغاز انضباط پذيري است. کودک از اين سن ديگر فقط با نيازهاي دروني اش روبرو نيست، بلکه يک سري نيازهاي بيروني هم هست که بايد به تدريج اين نيازها و مسئوليت هاي مربوط به آن ها را بپذيرد. مادرهاي سرپرست خانوار معمولا خيلي براي بچه هايشان مضطرب هستند و مدام نگرانند که نکند که کاري را که بايد براي آن ها انجام نداده اند، نکند همه چيز برايشان فراهم نيست بکند. يک مادر تا آخر عمر نگران کودک خود هست اما اين حد دارد. کودکي که يک مقدار توجه به محيط و توانايي هايش بالا باشد، نبايد زياد درباره او نگران بود. دوم اين که کودکان توسط همسالانشان رگلاژ و تنظيم مي شوند. دليل اين که مادرها خيلي براي بچه هايشان نگراني دارند (و به طريق اولي مادران سرپرست خانوار) اين است که عمده اين سهم به مادر و پدر (و بيشتر مادر) منتقل شده در حالي که تنظيم روحي بچه ها با همسالانشان است. به همين دليل اگر بشود بچه ها را با خواهر و برادر، دوستان يا بچه هاي مهد و فاميل بيشتر دمخور و آشنا کرد خب اين خيلي در تربيت رواني کودک موثر است. امروز کوچه و محله وجود ندارد تا بچه با همسالان خود در کوچه بازي کند. بيشتر بچه ها تک فرزند هستند، مهد هم نمي روند و عملا رگلاژ نمي شوند و طبعا مادر دايم نگران آن هاست. اگر مادر دلبستگي و ارتباط عاطفي را بين خود و کودکش نگه دارد و در عين نگه داشتن اين رابطه به کودک کار متناسب با توانش بدهد و از او مسئوليت بخواهد، نبايد نگران باشد. کودک خوش رشد مي کند و بايد مادرها بپذيرند کوشش و خطاي کودکان يعني اين که فرد دارد خودش را به هنجار مي کند و اين نبايد باعث نگراني باشد بايد کمي کمکش کرد اما مرحله نهايي را خودش بايد انجام بدهد. برگرديم به «خود» مادرها. کسي که همسرش را به هر دليلي از دست داده و يک يا دو بچه دارد که متولي خرج و زندگي آن ها هم هست و به نوعي زندگي را باخته، او اگر بخواهد يک زندگي به هنجار داشته باشد که همه وجوه آن را حفظ کند، بايد چه کند. اولين توصيه به اين دسته از مادران اين است که نوع نگاه به زندگي را تغيير دهند همه زندگي ازدواج نيست هرچند ازدواج بخش مهمي است. نوع نگاه کسي که الان همسري ندارد و مسئول اداره زندگي شده به زندگي مهم است. راضي بودن به وضع موجود با نگاه به آينده مهم است. پس تصحيح نگرش خيلي واجب است. اين که احساس غبن و ضرر نکند چون به محض اين که اين احساس ضرر کند به همان ميزان انگيزه اش پايين مي آيد.دوم داشتن تصوير از زندگي در آينده است که قطعا نبايد يک تصوير رويايي باشد اما وجود اين تصوير ضروري است. مثلا فکر مي کند که الان دارد زندگي مي کند اما بچه اي را بزرگ مي کند که قرار است در آينده يک شرايط عالي داشته باشد و حتي زندگي او را هم تغيير بدهد. پس داشتن تصوير از آينده و روز به روز واضح کردن اين تصوير در ايجاد انگيزه مهم است. او بايد به کودک رسيدگي کند و از همه مهم تر اين است که به خودش برسد اگر مادر از تغذيه يا ورزش و حتي يک پياده روي ساده هم محروم باشد نمي تواند فکر مثبت داشته باشد. ساختن آينده روشن باعث مي شود اين انگيزه و نگاه مثبت از طريق رفتار، نگاه و حالات صورت و کلام به بچه منتقل مي شود و بچه دوباره آن را به مادر منتقل مي کند. در اين حالت يک هم افزايي اتفاق مي افتد و اين يک سيکل دايمي مي شود و چه بسا مادر و کودک در اين حالت از يک خانواده اي که در پدر آن هست خوشحال تر و موفق تر باشند اما هر قدر مادر مايوس باشد، احساس ضرر در زندگي بکند، رسيدگي به خودش هم از نظر جسمي و هم روحي را فراموش کند و مدام به دنبال کسب درآمد، کار و گذران عادي زندگي باشد اين اتفاق نمي افتد. هم افزايي انرژي يکديگر براي مادر و کودک خيلي مهم است. توجه به آينده و تصوير مثبت از خود درست کردن خيلي مهم است حتي اگر اين تصوير مثبت درست کردن گاهي مشکل دارد با يک مشاوره مي توان آن را اصلاح کرد.

انتهای پیام/ص

 

دیدگاه شما

آخرین اخبار