24. فروردين 1395 - 13:06   |   کد مطلب: 10035
همسر شهید صدرزاده گفت: طی تماسی که با من داشت قبل از اینکه بگوییم دکتر احتمال مرگ فرزند را داده است گفت من خواب دیدم. یادت باشد که ما محمدعلی را در راه خدا نذر کردیم.
روایتی از حضور همسر «شهید همدانی» در سوریه/ فرزندی که در راه خدا نذر شد

 به گزارش شبنم ها به نقل از دفاع پرس، در سومین جشنواره اسوه‌های صبر و مقاومت که  18 فروردین ماه 95 در باغ موزه دفاع مقدس تهران برگزار شد، پروانه نوروزی همسر سردار شهید حسین همدانی، شهره پیرایی همسر شهید داریوش رضایی نژاد و سمیه ابراهیم پور همسر شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده به خاطره‌ گویی پرداختند.

 

** ماجرای حضور در سوریه و مشاهده درگیری با تکفیری‌ها

نوروزی، همسر شهید همدانی در این مراسم به بیان خاطره‌ای از حضور خود در سوریه پرداخت و گفت: در سال 56 ازدواج کردیم. 38 سال زندگی مشترک داشتیم ولی حدود ده سال در کنار هم بودیم. او همیشه در ماموریت بود. قبل از ازدواج به من گفت که در گروه مبارزاتی علیه رژیم سلطنتی فعالیت دارد و ممکن است در این راه هر اتفاقی برایش رخ دهد. من شرایطش را پذیرفتم و اعلام کردم تا جایی که بتوانم قدم به قدم در این راه همراهشان خواهم بود.

 

هنگامی که به سوریه رفتند مدتی از او بی خبر بودم. از آنجا تماس گرفت و گفت که من نمی‌توانم به ایران برگردم ولی اگر تمایل داشته باشید به همراه دو دخترمان به سوریه بیایید.

 

ما از این پیشنهاد استقبال کردیم و راهی شدیم. در فرودگاه، حاج حسین به استقبالمان آمد. زمانی که به منزل رسیدیم منطقه به شدت زیر بمباران بود. همسرم به شوخی می‌گفت که با بمب و خمپاره خیرمقدم می‌گویند.

 

بعد از چند روز استقرار در یک آپارتمانی درگیری شدیدی در خیابان رخ داد. یک ساعت بعد حاج حسین تماس گرفت و خواست تا از پنجره‌ها فاصله بگیریم و بر روی زمین بنشینیم. گفتم دخترانمان هم مانند شما شجاع هستند و در کنار پنجره در حال تماشای صحنه مبارزه هستند.

 

درگیری لحظه به لحظه بیشتر می‌شد. مجروحین را به داخل آپارتمان ما می‌آوردند. مجددا همسرم تماس گرفت و گفت که چند بار خواستم به منزل بیایم تا شما را از آنجا خارج کنم ولی درگیری اجازه نزدیکی را نداد. در منزل بمانید تا من بیایم.

 

من دوره رزم را گذرانده بودم. اسلحه برداشتم که در صورت نیاز از خودم و دخترانم حفاظت کنم. تا شب درگیری ادامه داشت. قرار بود که حاج آقا بعد از نماز صبح برای خارج کردن ما از صحنه درگیری به منزل بیاید. نزدیک‌های صبح که درگیری کمتر شد حاج آقا به منزل برگشت. در خیابان سربازها را اسلحه به دست که از شدت خستگی خوابیده بودند مشاهده کردم. ابتدا درخواست کردند به ایران برگردیم اما با اصرار من و دخترانم قرار شد به لبنان برویم. از مرز که عبور کردیم شاهد آوارگی مردم سوریه در مرز بودیم.

 

ماه رمضان بود و گرما امانمان را بریده بود. در لبنان منزلی به ما دادند. برق قطع بود و نبود تهویه هوا و کولر کلافه‌مان کرده بود. چند روز بعد دوست حاج آقا برایمان کولری تهیه کرد. پنج روز بعد از طرف حاج آقا مطلع شدیم که درگیری در سوریه همچنان ادامه دارد. در ادامه درگیری فروکش کرد و ما با خوشحالی به سوریه برگشتیم. سه ماه دیگر در آنجا ماندیم و سپس به ایران برگشتیم.

 

هفته گذشته به سوریه رفتم رزمندگان آنجا می‌گفتند که اگر شهید همدانی و دیگر مدافعان حرم نبودند سقوط بشار قطعی بود و ما این آرامش نسبی که در سوریه داریم که به راحتی به زیارت حرم اهل بیت می‌رویم را مدیون شهداییم.

 

** وابستگی زیادی به داریوش داشتم

پیرایی همسر شهید داریوش رضایی نژاد نیز به مسئولیت‌های همسر شهید و صبر و مقاومت زنان شهدا اشاره کرد و گفت: بیشترین آسیب را در فقدان شهدا همسران متحمل می‌شوند. علاوه بر بحث دلتنگی و نبود همسر، مسئولیتی نیز بر دوش همسر گذاشته می‌شود.

 

من وابستگی زیادی به داریوش داشتم. او همیشه می‌گفت اگر اتفاقی برای من بیافتد تو یک ساعت زنده نخواهی ماند. خودم هم تایید می‌کردم. در دل همسران شهدای هسته‌ای و دفاع مقدس را می‌ستودم و می گفتم چه صبر و بردباری دارند. من نمی‌توانم دوری از داریوش را تحمل کنم.

 

پدر همسرم در دوران دفاع مقدس داوطلبانه در جبهه حضور یافت. مادر همسرم نیز یک اسوه صبر و مقاومت است او فراق همسر را در دوران دفاع مقدس درک کرده است. مادر همسرم تعریف می‌کرد که یک هفته قبل از شهادت داریوش ناخواسته گفتم خداروشکر که جنگی نیست که من فرزندم را از دست بدهم. من طاقت دوری از فرزندم را نخواهم آورد. اما خداوند صبر و تحمل فراق داریوش را به ما عطا کرده است.

 

** محمدعلی را نذر راه خدا کردیم

ابراهیم پور همسر شهید مدافع حرم "مصطفی صدرزاده" نیز در این مراسم گفت: با وجود اینکه مصطفی شغلش آزاد بود و نظامی نبود ولی در فتنه 88 برای برقراری امنیت مردم تلاش داشت. پنج ضربه چاقو به پایش و یک ضربه چاقو به دستش اصابت کرده بود. با این اوضاع مجددا به صحنه برگشت. وقتی همه به او اعتراض می‌کردند که تو مسئولیتی نداری، با ناراحتی می‌گفت: درست است که من نظامی نیستم ولی در آخرت از من بازخواست خواهد شد و از من سوال خواهد شد که از ولایت دفاع کردی یا خیر.

 

در جریان رفتن سوریه هم همین اتفاق افتاد. من هیچ وقت اینطوری نبوده که بدرقه‌اش کنم و وسایلش را جمع کنم و از زیر قرآن ردش کنم. همیشه وقتی به من میگفت راضی باش از رفتنم، میگفتم در نفس کار راضیم ولی دوری سخت است. در چنین شرایطی که شغل آزاد داشت و وقتی بر می‌گشت باید کار می‌کرد تا مخارج زندگی را تامین کند. یک سال نخستی که در سوریه بود حقوقی دریافت نکرد.

 

در تمام دوران بارداری فرزندم محمدعلی، مصطفی تنها دو ماه در کنارم بود. هفت ماه در سوریه بود و در این مدت اتفاقات خاصی پیش آمد. مصطفی طی تماسی که با من داشت قبل از اینکه بگوییم دکتر احتمال مرگ فرزند را داده است گفت من خواب دیدم. یادت باشد که ما محمدعلی را نذر کردیم که در راه خدا بدهیمش. برایم سخت بود که هنوز فرزندم را ندیده پیشاپیش فکر این باشم که فرزندم از من دور خواهد شد.

 

زمانی که به ایران برگشت و گفتم از این که خوابتان را برایم تعریف کردید چقدر اذیت شدم گفت یادت باشد که اسلام همیشه نیاز دارد تا خون به پایش بریزیم تا آبیاری شود تا با این خون‌ها ثمر بدهد.

 

وقتی این حرف را زد گفتم من هم راضی هستم. محمدعلی و فاطمه را در راه خدا می‌دهم اما شما را نمی‌دهم. پیش من بمون. من راضی هستم که از بچه‌هایم دور باشم ولی از شما نمی‌توانم دور باشم. در جواب به من گفت: یادت باشد که همیشه با چیزهایی که از همه چیز بیشتر دوستش داری امتحان می‌شوی.

 

وقتی می خواست به من امید بدهد می‌گفت من اگر شهید شوم دستم آن دنیا بازتر است. می توانم آن دنیا گره گشایی کنم. گفتم مگه نمی‌گویند کسی که از این دنیا می رود دستش از دنیا کوتاست. گفت کسی که به مرگ طبیعی می رود دستش از دنیا کوتاست ولی کسی که با شهادت می رود با وعده ای که خداوند داده اند مطمن باشید که شهدا می توانند گره گشایی کنند.

 

بعد از شهادتش هر بار که درخواستی از او داشتم برایم محیا می کرد. محمدعلی یازده ماهه است اما به محض این که عکس پدرش را می بیند عکس العمل نشان می دهد. فاطمه به محض این که مشکلی برایش پیش می آید. از پدرش کمک می خواهد. محمدعلی و فاطمه با پدرشان خیلی راحت ارتباط برقرار کردند. هر وقت که به مشکل برمی خورم مطمئن هستم که همسرم کنارم هست و تنها نیستم.

 

آقا مصطفی عادت نداشتند که در خانه نماز بخوانند. وقتی اصرار می کردم که حالا بعد از دو ماهی که برگشتی در خانه بمان و نماز را در خانه بخوانید. می گفت می دانی که من مشغله فکری بالایی دارم و ممکن است اشتباه بخوانم. بهتر است که نمازم را در مسجد بخوانم.

 

بعد از شهادتش به خواب یکی از نزدیکانمان آمد و گفت به همسرم بگویید که بعد از این نمازم را در خانه می‌خوانم. تا مراقب فرزندانمان باشم.

 

وقتی می خواهم دلتنگی کنم شرمنده حضرت زینب می‌شوم. گاهی به خودم می گویم خجالت نمی کشی؟! تو یک نفر را در راه خدا داده‌ای. درست است که عزیزم است ولی حضرت زینب در نصف روز چند تن از عزیزانش را از دست داد. در این مواقع است که به خودم می‌گوییم حالا باید محکم تر بایستم. باید به فاطمه و محمدعلی بگویم که پدرش چه قهرمانی بوده است.

 

 

انتهای پیام /

دیدگاه شما

آخرین اخبار